حضرت عبدالبهاء پس از آنکه مدّت 60 سال در نفی بلد و سرگونی و زندان چه در معیّت پدر بزرگوارشان حضرت بهاءالله و چه پس از صعود ایشان، بسر میبردند عاقبت با سقوط امپراطوری عثمانی، آزادی خود را باز یافتند و از آنجا که بهائیان اروپائی و آمریکائی به دفعات زیاد از حضور ایشان تقاضای سفر به آن ممالک را نموده بودند عاقبت در عین ضعف جسمانی ناشی از صدمات تبعید و زندانی و مسئولیت عظیمی که بعنوان مبیّن و مرکز عهد حضرت بهاءالله بر دوش ایشان بود، تقاضای آنان را پذیرفتند و از عکّا به رملهء اسکندریّه در مصر و از آنجا با کشتی به اروپا و امریکا مسافرت فرمودند و در مراجعت مجدّداً در اروپا توقّف فرمودند و بالاخره به عکّا و حیفا مراجعت نمودند.
سفر ایشان سه سال بطول انجامید (1911 – 1913) و در تمام این اوقات از شهری به شهری سفر نمودند و با استقبال شدید بهائیان و غیر بهائیان روبرو گشتند. در دانشگاهها، کنیسه های کلیمیان، کلیساهای مسیحیان، مسجد مسلمانان و انجمن های خیریه و منازل دوستان به معرّفی دیانت بهائی پرداختند و اصول تعالیم بهائی، بخصوص تعالیم اجتماعی آنرا بیان فرمودند. این بیانات شفاهی (خطابه ها) که توسّط کاتبین برشتهء تحریر در آمد، بعداً تحت عنوان خطابات مبارکهء حضرت عبدالبهاء در اروپا و امریکا که بطور مختصر آنرا خطابات میخوانند به طبع رسید و یکی از بهترین مجموعه هائی است که اصول باورها و نیز دستورالعمل های اجتماعی را که حضرت بهاءالله از جانب خداوند برای همهء اهل جهان نازل فرموده اند، به زبانی ساده و شرح و توضیحی کافی در اختیار بهائیان و نیز طالبان حقیقت و خیرخواهان عالم انسانی میگذارد. در یکی از این خطابات در مورد ترقیّات عالم انسانی و مراتب رشد و نموّ آن چنین میفرمایند:
عالم امکان نظیر انسان است مقام نطفه، مقام شیرخواری، اوقات نشو و نما و وقت تمیز و رشد و وقت بلوغ دارد همینطور عالم امکان درجاتی دارد… عالم امکان نیز یک زمانی بود که شیرخوار بود، بعد مثل طفل مراهق شد روز بروز نشو و نما نموده حالا بعالم رشد رسیده است. این قرن سلطان قرون است. این عصر آئینهء اعصار است … اکتشافات عظیمه دارد، صنایع بدیعه دارد، علوم غریبه دارد… در این قرن فضائل قرون قدیمه و فضائل قرون جدیده موجود قرن انوار است…
و چون کمالات جسمانی باعلی درجه رسیده همینطور کمالات روحانی باید باعلی درجه برسد تا ظاهر و باطن انسان روشن گردد… الحمدلله خداوند در این قرن هر بابی را گشوده… باران احمتش جمیع را احاطه کرده… از هر جهت اسباب کمال از برای ما فراهم نموده، جائز نیست که ما این مواهب را هدر دهیم… باید بجان و دل بکوشیم تا این مواهب الهیّه در حقیقت انسانیّه به کمال قوّت جلوه کند تا بشر آئینهء ملکوت ربّ جلیل گردد و عالم ناسوت آئینهء ملکوت شود… پس بکوشید تا شکرانهء این الطاف نمائید و این نفثات روح القدس را تلقّی نمائید… اگر چنین همتّی نمائید شرق و غرب عالم دست در آغوش یکدیگر نمایند. بنیان بغض و عداوت بکلّی برافتد محبّت ملکوتی انتشار یابد. الفت روحانی حاصل گردد. وحدت عالم انسانی جلوه کند. صلح اکبر تحقّق یابد. جمیع بشر در نهایت مودّت با یکدیگر آمیزش نمایند و سعادت ارض و سعادت ملکوت هردو حاصل گردد. امیدم چنان است که کلّ باین مقام فائز گردید. این است وصیّت من در مورد اینکه پیامبران و انبیای الهی برای ایجاد محبّت و اتّحاد بین بشر مبعوث شده اند میفرمایند:
درندگی سزاوار حیوانات وحشیّه است. سزاوار انسان الفت و محبّت است. خدا جمیع انبیاء را فرستاده که الفت و محبّت در بین قلوب اندازند… انبیاء و اولیای الهی جان خود را فدا کردند تا در قلوب بشر اتّحاد و اتّفاق حاصل شود ولکن وااسفا که هنوز بشر بخونخواری مشغولند… ترقیّات مادیّه سبب آسایش عالم انسانی و ترقّی عالم اخلاق نیست بلکه اگر منضمّ باحساسات روحانیّه شود آنوقت ترقّی حاصل میشود… زیرا تعالیم الهی مانند روح است و ترقیّات مادیّه مانند جسد. جسد بروح زنده شود والاّ مرده است… اقوام مادیّه میکوشند، زحمت میکشند باز در تعب و مشقّتند و دائماً در هموم و غموم، زیرا سرور قلب انسان به محبّت الله است… اگر قلب انسان بخدا تعلّق نیابد بچه چیز خوش گردد. اگر امید بخدا نداشته باشد به چه چیز این حیات دو روزه دل بندد و حال آنکه میداند چند روز است، محدود است و منتهی میشود. پس باید امید انسان بخدا باشد زیرا فضل او بی منتهی است…
در ضمن خطابه ای که در دارالفنون کلارک ایراد نمودند فرمودند:
بینهایت مسرورم از اینکه در این جمعیّت دارالفنون حاضر شده ام. بسیار میل داشتم که این دارالفنون را روزی مشاهده کنم الحمدلله این تحقّق یافت زیرا این دارالفنون منشأ فواید عظیمه است و اعظم منقبت عالم انسانی علم است و انسان بعقل و علم ممتاز از حیوان است… علم کشف اسرار کتب آسمانی کند… علم خدمت بعالم حقیقت کند. علم ادیان سابقه را از تقالید نجات دهد… علم کشف حقیقت ادیان الهی کند… امیدم چنان است که ممالک سائره اقتداء باین مملکت نمایند و مدارس عدیده برای تربیت اولادهای خود برپا دارند و عَلَمِ عِلم را بلند کنند تا عالم انسانی روشن گردد… این تعصّبات جاهلیّه نماند، این تقالید موهومه که سبب اختلاف بین امم است از میان برود… عَلَم وحدت عالم انسانی بلند گردد و خیمهء صلح عمومی بر جمیع اقطار عالم سایه افکند… علم جمیع ادیان را دین واحد نماید زیرا علم کاشف حقیقت است و ادیان الهی کلّ، حقیقت ولی حال عالم بشر در بحر تقالید غرق شده اند و جمیع این تقالید اوهام محض است. علم این تقالید را از ریشه برافکند… چون من مراجعت بشرق نمایم جمیع را به تحصیل علوم و فنون نافعه تشویق و تحریص کنم… امیدم چنان است که شما ها هم همّت کنید و در ممالک شرق مدارس مهمّه بنا کنید و همچنین ابناء شرق که از هندی و چینی و ژاپنی و عرب و ارمنی در اینجا تحصیل علوم و فنون میکنند چون باوطان خود مراجعت کنند ترویج علوم و صنایع و بدایع نمایند تا ممالک شرقیّه نیز مطابق غرب شود زیرا اهالی شرق استعداد زیاد دارند ولی تا بحال اسباب تربیت عمومی مهیّا نبوده…
در بیان اینکه جمیع انبیاء متّحد و متّفقند و اساس تعالیمشان یکی است میفرمایند:
ادیان الهیّه بجهت محبّت بین بشر نازل شده، بجهت الفت نازل شده، بجهت وحدت عالم انسانی نازل شده ولی افسوس که صاحبان ادیان نور را بظلمت مخلوط کرده اند. هریک هر پیغمبری را ضدّ دیگری میشمارند مثلاً یهودیان مسیح را ضدّ موسی میدانند مسیحیان حضرت زردشت را ضدّ مسیح میدانند، بودائیان حضرت زردشت را ضدّ بودا میدانند و کلّ حضرت محمّد را ضد جمیع میدانند و جمیع منکر حضرت باب و حضرت بهاءالله و حال آنکه این بزرگواران مبدأشان یکی است، مقصدشان یکی است، جمیع به یک خدا تبلیغ کردند و جمیع شریعت یک خدا را ترویج کردند… ولکن یا اسفا که این علاج ها در دست طبیب غیرحاذق بود و علاجی که سبب شفا گردد سبب مرض شد…حضرت بهاءالله شصت سال پیش در ایران ظاهر شد و در آن مملکت در میان ادیان و مذاهب و اجناس نهایت بغض و عداوت حاصل بود…… حضرت بهاءالله اعلان وحدت اساس ادیان کرد و اعلان نمود که دین باید اسباب محبّت و الفت شود و سبب حیات باشد اگر دین سبب عداوت باشد عدمش بهتر از وجود آنست. همچنین حضرت بهاءالله اعلان نمود که دین باید مطابق علم باشد زیرا علم حقیقت است و دین حقیقت است و ممکن نیست که در حقیقت اختلاف پیدا شود و اگر مسأله ای از مسائل دینیّه مخالف عقل و علم باشد آن وهم محض است ابداً اساس ندارد… شش هزار سال است که با هم منازعه و مخاصمه مینمودیم حال در این قرن نورانی باید محبّت و دوستی بهمدیگر نمائیم… مقاومت اراد هء الهی ننمائید پیروی سیاست الهی نمائید بموجب آن حرکت کنید البتّه سیاست الهی مافوق سیاست انسان است… سیاست الهیّه کامل است… هر نوعی که خدا با بندگان خود معامله میکند همان نوع رفتار نمائید… معاذالله هرگز انبیای الهی راضی نبودند انبیای الهی جمیع یک روح بودند…
در یکی دیگر از خطابه های خود در بارهء نساء (زنان) چنین فرموده اند:
… در عالم نساء هیجان عظیم است نهایت آمال و آرزو ترقّی است و خدمت بعالم انسانی شبهه ای نیست جمعیّت نساء در این عصر ترقّی مینمایند و میکوشند تا با رجال (مردان) همعنان گردند… حال چون زنان در این قرن بحرکت آمده اند باید این را مدّ نظر داشته باشند تا امر صلح عمومی ترویج شود، وحدت عالم انسانی ظاهر گردد… تعصّب دینی و مذهبی برطرف شود … تعصّب جنسی زائل گردد و تعصّب سیاسی نماند و تعصّب وطنی از میان برخیزد زیرا جمعیّت بشر یک عائله اند و جمیع اولاد آدم…
همانطور که در ابتدای این مقال ذکر شد حضرت عبدالبهاء در کنیسه ها، کلیساها، مساجد و دانشگاهها صحبت فرمودند و برای دوستی و آشتی بین ادیان سعی بسیار نمودند. در کنائس کلیمیان، در بارهء حقّانیت حضرت مسیح و در کلیساهای مسیحیان در بارهء حقّانیت حضرت رسول صحبت مینمودند. در دانشگاهها در بارهأ لزوم توافق علم و دین و در مجامع مادیّون اثبات الوهیّت و لزوم دین میفرمودند و اینها همه در زمانی بود که هیچیک از پیشوایان دینی کلیمی جرئت بردن نام حضرت مسیح را در کنائس یهودیان و یا نام حضرت محمّد رسول الله را در کلیسای مسیحیان نداشتند. حضرت عبدالبهاء در این سفرها دقیقه ای آرام نداشتند و نه تنها به بیان اصول دیانت بهائی که همه مبنی بر وحدت عالم انسانی و صلح عمومی و تساوی حقوق زن و مرد و توافق علم و دین و لزوم تحرّی و جستجوی حقیقت بود میپرداختند بلکه در ایجاد تفاهم بین ادیان، ملل، نژادها و گروههای مختلف سعی وافر داشتند بطوریکه جرائد ایشان را پیغمبر صلح مینامیدند و گروه گروه نفوس از راههای دور و نزدیک برای شنیدن نطق ها و خطابه های ایشان در آن اجتماعات حضور می یافتند.
مطالعهء کتاب خطابات حضرت عبدالبهاء برای خواننده ای که در جستجوی حقیقت و طالب اطّلاع بر عقاید دیانت بهائی است بسیار سودمند و راه گشای مطالعات بعدی در این زمینه است.